و حکایت تولدی دیگر

 

   گراش        و حکایت تولدی دیگر         گراش  

     اول صبح ، با مسیجی از "همراه اول" از خواب بیدار شدم :          " مشترک گرامی ، تولدتان مبارک . همراه اول ، همراه لحظه های خوش شما ! "  .       شاید شما هم مثل من متعجب می شدین اگر می دیدین توی این اوضاعِ بی ریخت مملکت ، "همراه اول" به فکر سالگرد تولدتون باشه .  من که انصافا" بهشون امیدوار شدم .


و اینچنین بود که وارد آخرین سال از دهه ی سوم زندگیمان شدیم

بنظر می رسه شوخی شوخی به آخرین سال از دهه ی سوم زندگیم رسیده ام . خیر باشه انشاله .

    همیشه ، پایانِ مورد علاقه ام 27 سالگی بود ، ولی خب ، خداوند این لطف را در حق ما ننمود !  حالا هم که دیگه قضیه فرق میکنه . تو دیگه متاهل هستی ، دوستش داری ، تعهد داری و غیره .

  همیشه در زندگی ام غبطه ی "حاجی محدلی" رو خورده ام . آخه بنده ی خدا زندگی کوتاه ولی پرباری داشت . یادمه روی سنگ قبرش از قولش نوشته بودند : " زندگی ام بسانِ عمرِ گل ، کوتاه بود ، با ترکیدن کاندوم به دنیا آمدم ، با ترکیدن لاستیک ( ماشین ) از دنیا رفتم ... "

 

فقط برای ثبت در تاریخ

  گراش        فقط برای ثبت در تاریخچه ی دلم  ..        گراش  

...  يکي خورشيد و چندين اختر اينجاست ...