روحانی مچکریم ؟
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻪ هم گذشت ...
ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯ ﺍﻧﺘﮕﺮﺍﻝ ﺗﻮی ﺯﻧﺪگی ام ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﮑﺮﺩﻡ .
..
بگذریم . بیخیال .
شب جمعه هست و مثل همه ی شبهای دیگه - از سر بیکاری - هر سایتی رو میرم ، ف- ی- ل- -ت- ر- ه . (سایت های بدرد بخور خبری ) . لامصبا همه چی رو بستن . البته هنوز آيفون خونمون ف ي ل ت ر نشده و ميتونم در رو باز كنم (روحانی مچكريم) . سال 2014 شد . اونور آبیا دنبال آب توی مریخن ، ما دنبال ف-- ی- ل- ت- ر ش -ک ن .
یکی نیست به این جماعت بگه آخه نامردا ، مگه با این کارها ، ملت هدایت میشن ؟
خدا بیامرزه پدربزرگم رو . یه بار ازش پرسیدم پدرجان ، بنظرتون با محدود کردن آدمها ، میشه اونها رو از گمراه شدن نجات داد ؟ پدربزرگ ، یکی - دو دقیقه جوابی نداد . تا اینکه در نهایت با کلی مشقت گفت : سکوتم از رضایت نیست پسر ، ساقه طلایی توی گلوم گیر کرده . و ادامه داد : آدمیزاد موجود عجیبیه پسرم . برای هدایتش 124 هزار تا پیغمبر کفایت نکردن ، اما برای گمراه کردنش یک شیطون کافی بوده .
سپس اخمی کرد و گفت : به جای این سئوالهای قُلمبه سُلُمبه ، برو به درس و مشقِت برس تا برای خودت آدم حسابی بشی و نه مثل ما گرفتار . و بعد ، یه لبخند کوچکی هم بر لبانش نقش بست . کنجکاو شدم و پرسیدم این لبخنده برای چی بود پدر جان ؟!
گفت : آخه یه چیزی یادم اومد و خنده ام گرفت . و ادامه داد : یادمه یه بار دزد اومده بود خونمون دزدی ، هیچی پیدا نکرده بود . دزده منو از خواب بیدار کرد و گفت : پاشو بدبخت ، پاشو دارم میرم ، ولی خداییش این زندگی نیست که شما دارین !