خاطراتی از حج - مدینه - ۱
همه چیز از یک تماس تلفنی از یک دوست از تهران شروع شد :
-- : فلانی ! می خوای بری حج ؟ ---- : منو گرفتی ؟!
چند روز بعد ! : هواپیما با تکانهای شدید و غیر عادی به بالای شهر مدینه رسیده است . سر و وضع خواهران و برادرانِ همسفر با ما چندان شباهتی به یک زائر خانه ی خدا ندارد . بیش از 90 درصد آنها دانشجویان ایرانی شاغل به تحصیل در خارج از کشور ( از قاره های مختلف ) هستند .

از آن بالا ، زمینها و بیابانهای اطراف مدینه ، کاملا" سوخته و سیاه به نظر میرسد . لحظاتی بعد ، هواپیما در فرودگاه مدینه به زمین می نشیند . نکته ی جالب اینکه ، فرودگاه مدینه ، هیچ شباهتی به سایر فرودگاههای کشورهای دیگر نداشت . فرودگاهی بینهایت ساده و بی زرق و برق . حتی فرودگاههای کوچکِ شهرستانهای کشورمان هم شیکتر و مدرن تر از آن بنظر می رسند . پس از انجام تشریفات لازم ، از فرودگاه به سمت شهر مدینه حرکت می کنیم . ( خبری از بازرسانی ها و سختگیری های آنچنانی در فرودگاه مدینه نبود ) .
هر چه بیشتر به شهر نزدیک تر میشدیم تعجب من بیشتر میشود . مدینه آن شهری نبود که من فکرش را می کردم . خانه های پراکنده و زشت و زیبا کنار هم . اصلا" بافت متمرکزی نداشت . خبری هم از دیوار نوشته هایی با مضمون " عسل حاج فرج گراش " نبود . شب ها که در خیابانهای شهر مدینه ( مخصوصا" بافت سنتی اش ) قدم میزنی ، دقیقا" احساس می کنی که در خیابانهای شهری مثل زاهدان یا زابل قدم میزنی با آنهمه برادران بلوچ با لباس و پوشش خاصشان و محیط کاملا" مردانه ی شان . یه جورایی احساس نا امنی میکنی .

به شهر مدینه رسیدیم . شهری که از تمام گوشه و کنارش بوی عطر رسوالله و خاندان مطهرش به مشام می رسد . پس از رسیدن و استقرار در هتل ( رویا النور ) پیاده بسمت مسجدالنبی حرکت میکنیم . حرم مطهر ، لابلای ساختمانهای بلند هتل ها محصور شده است . یک کج سلیقگی تمام عیار در مکان استقرار هتل ها . دست فروشان و دوره گردها ، جلوه ی نازیبایی را به فضای اطراف مسجدالنبی و بقیع داده اند .
----- ادامه ی این مطلب ------