خاطراتی از حج - مکه - 1
خاطراتی از حج - مکه - ۱
نیمه های شب ، به مکه – حرم امن الهی – رسیدیم . پس از توقفی کوتاه در هتل ، روانه ی مسجد الحرام شدیم . اینجا آخر دنیاست . در روزها و شب هایی که در مکه هستی ، آرامش و سبکیِ جسم و روحت را با تمام وجود احساس می کنی .
با اولین نگاهم به کعبه ، اُبهت و سنگینی اش ، وجودم را گرفت . خدایا اینجا جاییست که از هشت سالگی هر روز و هر شب به سویش نماز خوانده ام . اینجا بیت الله است . قبله ی کائنات .
مسجده شجره
گویند اولین باری که چشمت به کعبه افتاد هر آرزویی کنی برآورده می شود . جدالی در آن لحظه در وجودم در گرفت که اول برای خودم دعا کنم یا اول برای دیگری . دعا برای دیگری برنده شد .
با دقت و وسواسِ خاصی اعمالِ عمره را به جای می آوریم : طواف ، نماز، صفا و مروه و ... . حدودا" یک ساعت و نیم ، به طول انجامید . حاجی شدیم ( اِسما" ) و رفت .
شب های بعد ، عشقم این شده بود که روبروی کعبه ی آرزوها بنشینم و در آن فضای روحانی و آرامش بخش ، به کعبه زل بزنم و با خدایم راز و نیاز کنم . تک تکِ ثانیه هایش برای تو ارزشمند است .
شب دوم :
از طبقه ی دوم مسجدالحرام ، نظاره گر کعبه ام . ساکت و استوار ، قرنهاست که ایستاده است . بیت العتیقی شده است برای خودش ماشااله . پیامبران و صالحان بیشماری بر گِرد او طواف کرده اند و او همه ی اینها را شاهد بوده است . در این فکرها بودم که متوجه شدم دختر خانمی عرب ، دوربین به دست ، کنارم ایستاده است . غافلگیر شدم . یک لحظه پشت به کعبه کردم که – به زعمِ من – خدا متوجه نشود ! و سپس نیم نگاهی به دخترک انداختم : چشمهایی درشت و سیاه ، کیفیت تصویر : Full HD ، ارتفاع از سطح دریا : یک متر و هشتاد سانت ، می شد تک تکِ پیکسلهایش را با دقت شمرد . نگاهی به کعبه کردم و خطاب به خدایم گفتم : " ای ناقلا ! آخه الان چه وقتِ امتحان کردنِ بنده ات بود ؟ "
با زبان عربی و با اشاره به دوربینش ازم خواست که از او عکس بگیرم . در یک زاویه ی مناسب از او و کعبه عکس گرفتم . خوشش آمد . به قسمتهای مختلف مسجدالحرام می رفت و از دور اشاره میکرد که بیا و عکس بگیر . ما هم بخاطر اسلام و مسلمین قبول می کردیم . اندکی بعد احساس کردم ممکن است اسلام به خطر بیفتد . از او عذر خواهی کردم و به زیارتم ادامه دادم .
به حاج آقا راشد یزدی هم افتخار دادیم با ما عکس بگیرد
اینجا ( مکه ) ارتباط و تعامل با ملتِ عرب زبان ، چندان کار سختی نیست . با دانستن چند جمله وکلماتِ کلیدی ، معمولا" کارها راه میفتاد :
- ماذا هذا ؟ یعنی : این چیست ؟
- ماذا قیمتُن : قیمتش چند است ؟
- ماذا آدرسُن : آدرسش کجاست ؟
- ماذا اسمُن : اسمش چیست ؟
- لا ماذا : اینطور نیست .
- ماذا ماذا : من گم شدم . ( من مامانمو می خوام )
- ماذا ساعتُن : ساعت چند است ؟
- ماذا گرانن : چقدر گران است .
- لماذا ماذا : چرا اینطوره ؟
- انا فقیرُن ، مسکینُن : من پول ندارم . ارزانتر حساب کنید
نمایی از داخل کعبه
تصویری از داخل کعبه در حال تعمیر
روز چهارم اقامتمان در مکه ، با مشورت روحانی کاروان تصمیم گرفتم به نیابت از مادربزرگِ مرحومم ، مجددا" مناسک عمره را بجای آورم . بهمین خاطر ، بایستی از حریم شرعی مکه خارج می شدم و پس از مُحرم شدن به مکه میامدم . شب هنگام ، به مسجد تَنعیم ( که زمانی کاملا" خارج از مکه قرار داشته ) رفتم و مُحرم شدم . در ساعاتِ پایانی شب - به همراه چند نفر از دانشجویانِ ایرانی ناآشنا - سوار بر یک ماشینِ وَن ، به سمتِ شهر مکه و مسجدالحرام راه افتادیم .
سیل در مسجد الحرام
در حالِ طی کردنِ خیابانهای خلوتِ مکه – در آن ساعاتِ نیمه شب – بودیم که یک لحظه به ذهنم آمد که ای وای که من پوششِ خیلی خیلی زیر را هنوز در نیاورده ام و این باعثِ ابطالِ احرامم می شد . اعصابم به هم ریخت . با این امید که در این شبِ تاریک ، خدا هنوز متوجه این مسئله نشده باشد ، به دنبالِ راه حلی گشتم که چگونه از شرش خلاص شوم . فکری به ذهنم رسید : از سایر نفراتی که درون ماشین بودند پرسیدم آیا موافقید که به یک مداحی گوش دهیم ؟ بنده های خدا قبول کردند . فی الفور ، یکی از مداحی های حزن انگیز درون گوشی ام را راه انداختم . لحظاتی بعد به حالتِ حُزن و اندوه ، سر در گریبان فرو بردم . چندی بعد سَرم را بالا آوردم متوجه شدم بقیه هم درگیرند و سرها در گریبان است . در آن تاریکی داخل ماشین ، فرصت را غنیمت شمردم و بدون کوچکترین تحرکی ، پوششِ خیلی زیر را از زیر حوله ی احرامم در آوردم و سخت در مُشتم گرفتم که در نرود . حال مانده بودم که چگونه از شرش خلاص شوم . خیابانهای مکه در آن ساعت ، خلوت بود . در یک لحظه که راننده هم حواسش نبود ، آن را از پنجره ی ماشین ، به درون خیابانهای مکه پرت کردم . نفس راحتی کشیدم . اشکِ شوق در چشمانم حلقه زده بود . با خود فکر کردم فردا نظافتچی های خیابانهای مکه با خود چه فکرهایی که نمی کنند . ...
خدایا انصافا" اگه الان که من این رو اعتراف کردم ، متوجه شدی ، قول بده که عمره ی دومی ام رو باطل نکنی . باشه ؟ مردونه ؟
ادامه دارد ...