گدای امروزی
گدایی هم عالمی دارد
به نظر ، درمانده و مستاصل می رسید . گوشه ای از خیابان نشسته بود و دستِ گدایی اش به سوی رهگذران دراز بود . دستم رو در جیبم کردم و پس از جستجوی فراوان (!) ، یه اسکناس زهوار در رفته 50 تومانی رو در آوردم و گفتم : بگیر برادر ، بیشتر از این همرام نیست .
نگاه ترحم آمیزی به من کرد و از داخل کیسه اش و از بین انبوهی از اسکناسهای ریز و درشت ، یه اسکناس 5 هزاری رو بیرون کشید و گفت : اینو بگیر ، برو از فروشگاه رُز برام یه کنسرو ماهی ، یه لوبیا و یه پاکت سیگار بگیر .
یه اسکناس 5 هزاریه دیگه هم در آورد و گفت : این هم واسه ی خودت ، برو خوش باش ..
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۰۹/۰۳ ساعت 23:6 توسط محمد فرهمند
|