گدایی هم عالمی دارد          

 به نظر ، درمانده و مستاصل می رسید . گوشه ای از خیابان  نشسته بود و دستِ گدایی اش به سوی رهگذران دراز بود .   دستم رو در جیبم کردم و پس از جستجوی فراوان (!) ، یه اسکناس زهوار در رفته 50 تومانی رو در آوردم و گفتم : بگیر برادر ، بیشتر از این همرام نیست .

   نگاه ترحم آمیزی به من کرد و از داخل کیسه اش  و از بین انبوهی از اسکناسهای ریز و درشت ، یه اسکناس 5 هزاری رو بیرون کشید و گفت : اینو بگیر ، برو  از فروشگاه رُز  برام یه کنسرو ماهی ، یه لوبیا و یه پاکت سیگار بگیر .

یه اسکناس 5 هزاریه دیگه هم در آورد و گفت : این هم واسه ی خودت ، برو خوش باش ..