پدربزرگ و راز بقا
پدر بزرگ و راز بقا
همش دو روز نتونستم سریال "دونگ یی" رو نگاه کنم . ولی ظاهرا" همین دو روز هم کافی بوده تا امپراطور ، کار دستِ این دختره "دونگ یی" بده . نکته ی مهم اینه که توی چیزی که به ما نشون دادند ، اینها هیچ رابطه ای با هم نداشتن . پس احتمالا" دختره از طریق گرده افشانی باردار شده . ..... . بیخیال . ما که بخیل نیستیم.
دیشب بعد از مدتها پدربزرگ رو در خواب دیدم . انگاری اوضاعش به کلی دگرگون شده بود ! لباسهای زرین ، سوار بر تخت روان ! یه حوری اینورش ، یه حوری اونورش ، یه حوری وسطش ( استغفراله ) ! یه ظرف میوه و یه جام شراب هم کنارش .
گفتم : پدربزرگ جان ، خبری شده ؟ شما و این همه خوشبختی ؟
پدر بزرگ هم گفت : از شما زنده ها که خیری به ما نرسید . گفتیم خودمون به داد خودمان برسیم .
گفتم : چجوری تونستید آخه ؟
گفت : قضیه ، رانت اطلاعاتیه . ما اینجا خبرها رو زودتر از شما زنده ها متوجه می شیم .
گفتم : چه خوب ! من هم شنیده بودم که جانورا 12 دقیقه زودتر ، زلزله رو باخبر میشن . پس شما هم می تونید ؟
گفت : جانور جد و آبادته مرتیکه ی چارشاخ . منظورم از اطلاعات ، نرخ سکه و دلار و ارزه ! چند وقتیه افتادم توی خط سکه و ارز !
گفتم : اوه ، مگه اون دنیا هم از این خبراست ؟
گفت : آره ! چند وقتیه یه دلال اصفهونی رو پیدا کردم ، هر شب میرم به خوابش و نرخ سکه و دلار در دو سه روز آینده رو بهش میگم . اون هم روی سودی که میکنه ، میاد حالی میده و کلی خیرات میکنه برامون . وضع ما اینجا شده کویت !
گفتم : آخه پدر جان ، خب پس چرا این اطلاعات رو به ما که فرزندتیم نمیدی تا از این فلاکت در بیاییم ؟!
نگاهی کرد و گفت : بدبخت ! من همیشه با تو صادق بودم ولی تو هیچوقت با من اصغر هم نبودی !
گفتم : آخه چرا پدر جان ؟! مگه من چیکار کردم ؟
گفت : آخه جنبه نداشتی . هر چی اومدم توی خوابت باهات درد و دل کردم ، همشو زدی توی وبلاگت .
گفتم : بیخیال پدر جان . این چیزا که ارزش ناراحتی رو نداره ..
رویش رو برگردوند ، یه اشاره ای به خدمه هاش کرد و بدون خداحافظی رفت پی و عشق و حالش .
خدا رحمتش کنه . همیشه اینقدر زرنگ بود . همیشه افکار مترقی و کاربردی داشت . یادمه همیشه به دختران و اطرافیانش می گفت : اونقدر که سبیلِ زن ها میتونه اونها رو در جامعه مصون نگه داره حجاب نمیتونه .