زندگی نامه ی آرین فرهمندفر
زندگینامه پسرم آرین
آرین فرهمندفر فرزند محمد، در بیست و سوم آذرماهِ سال ۱۳۹۵ شمسی برابر با ۲۵ ربیع الاول سال ۱۴۳۸ قمری، در یک خانواده ی مذهبی، دیده به جهان گشود . پدرش آمیزه ای از تقوا، مهربانی و بردباری و از قِشر زحمتکش جامعه بود ( با دستانی پینه بسته). و مادرش - بانو فریده نیز بانویی زاهد، مُتشرّع، آشنا با آیات قرآن، احادیث، تاریخ و ادبیات زبان انگلیسی بود و نَسَبِ او از سوی مادر به شیخ رحمانی از روحانیونِ شَهیرِ شهر می رسید .
![]()
آرین ، نوزادی ریزه میزه و کچل بود و این کچلی اش در روزهای اول تولدش، خیلی به چِشم می آمد اما دیری نپایید که موهای او رشد کردند و موهای دُمبِ اسبی او ، حسادتِ همگان را برانگیخت . . .
آرین ، پسرکی ساکت، متین و آرام بود و به گواهِ اطرافیانش ، این آرامشش، جذابیت خاصی را به او داده بود . همه او را دوست داشتند ولی پدر - مخصوصن در روزهای اول - احساسِ خاصی نسبت به وی نداشت! شاید پدر ، فرزند دختر را بیشتر می پسندید ! اما در روزهای بعد، چنان خود را در دلِ پدر جای کرد که به درجه ی بالای "نَفَسِ باباش" رسید و حسادتِ اطرافیانش را بر انگیخت . . .
شناسنامه ی آرین، دقیقن پنج روز بعد از تولدش صادر شد و در کمالِ شگفتی ، از همان ماه نیز یارانه اش برقرار گردید . . .
مادرِ آرین مثلِ همه ی مادران دنیا ، سخاوتمندانه تمام وقت و دغدغه و هزینه اش را برای فرزندش گذاشته بود. البته پدرِ آرین هم - مخصوصن در روزهای اول - علاوه بر شب زنده داری، تعویض پوشک و استحمام بچه ، وظایف دیگری را نیز بر عهده گرفته بود . یک پدر تمام عیار. اما درجه ی جَو گرفتگی پدر، به حدی رسیده بود که به جرأت می توان گفت اگر از لحاظ سخت افزاری، امکانات زنانه - از جمله سیستم شیردهی - در وی تعبیه شده بود (تاکید مینمایم فقط و فقط سیستم شیردهی منظور می باشد) ، از شیردهی هم دریغ نمی کرد . . .
مصرفِ پوشک و شیر خشک توسط آرین ، پدر را به وجد آورده بود و همواره لبخندِ تلخی بر گوشه ی لبانش نقش بسته بود. .
![]()
سلسه ی حوادث پس از تولد آرین ، باعثِ شگفتی پدر، مادر و اطرافیانش شده بود. دقیقن چند روز پس از تولد آرین ، در شهر ، سیل جاری شد و چند روز بعد از آن نیز زلزله آمد . اما تلفاتی در بر نداشت. . در کمال شگفتی ، چهل روز پس از تولد آقا آرین ، برای اولین بار در تاریخِ انقلاب و منطقه ، برف، باریدن گرفت! و موجبات شادی و شعف و البته شگفتی فراوانِ مردم را فراهم آورد . در چهل و یکمین روز از تولد آرین، تنها چیزی که هنوز اتفاق نیفتاده بود سونامی بود. به درخواست جمعی از مردم و نیز توصیه ی بعضی از اطرافیان و دلسوزان ، آرین چند روزی از شهر بیرون رفت تا اوضاع کمی آرام شود و خطر دیگری مردم را تهدید ننماید. .
آرین فرهمندفر در پنجاه و دو روز پس از تولدش ، در شهرِ همجوار ، توسط پزشکی حاذق و چیره دست، ختنه شد و بدین نحو، برگِ زرینی در تاریخ اسلام و انقلاب، رقم خورد . بعد از اين واقعه ، آرین ، اعتماد به نفسِ بیشتری پیدا کرد به نحوی که چندی بعد و به دعوت جمعی از بزرگانِ شهر، در انتخاباتِ شورای شهر، کاندید شد . البته در روزهای آخرِ قبل از انتخابات ، به نفعِ یکی از کاندیداها - که قبلن ختنه شده بود - انصراف داد که بازتابِ گسترده ای در رسانه ها و مطبوعاتِ ملی و منطقه اي پیدا کرد .
روزها، چپ و راست می گذشت، و آرین، روز به روز بزرگتر، هوشمندتر و تواناتر میشد. . .
![]()
در پنج ماهگی ، با پیگیری های پدر ، آرین نیز برای امری مهم و رویایی بزرگ، صاحبِ پاسپورت شد . ... .
در هفت ماهگی بود که آرین بطور اتفاقی و خودجوش و بدون هیچ پیش زمینه ی خانوادگی، نسبت به پخشِ آهنگی شاد در تلویزیون، واکنش نشان داد و با حرکاتی موزون، پدر و مادرش را به وجد آورد و اثبات کرد که روزگار، جامعه و حکومت ها هستند که افسردگی و غم را در زندگیمان پُمپاژ و نهادینه می کنند و اِلاّ سِرشتِ آدمی که مشکلی ندارد. .
در ۸ ماهگی، آرین، اولین تلاشهایش را برای راه رفتن انجام داد که شاملِ مواردِ زیر بود : غلت زدن، سینه خیز رفتن، نشستن، روی زانو حرکت کردن، تِلِپ تِلپ راه رفتن، و در نهایت : راه رفتن به سبکِ چارلی چاپلین . .
در آغازین روزهای هشت ماهگی، آرین این کلمات و جملات را می شناخت و به آن، واکنشِ صحیح نشان می داد : کتابت کو؟ (کتابش را می آورد) توپت کجاست؟ ( توپ رو می آورد) پنکه کجاست!؟ (به پنکه اشاره میکرد) برقص! (استغفرالله) سینه بزن (متناسب با ایام محرم، با هر دو دست، سینه میزد) نماز بخون؟ (کُلّن آرین به نمازِ اولِ وقت إهتمامِ ویژه ای داشت و تقلید از نماز خواندنِ پدر و مادرش، کارِ هر روزش شده بود. اصلن همیشه داعِمُ الگوزو بود.) .
۹ ماه از تولد آرین گذشته بود که اولین دندان آقا آرین در دهانش خودنمایی کرد. و سپس دندانی دیگر و دندانی دیگر. ۰ از خصوصیات بارزِ آرین میتوان به سخت کوشی، تلاش و سماجتش برای انجام کار مورد نظرش اشاره کرد. اصلن در حد لالیگا. در حدی که از او بعنوان اولین نوزادی یاد می شود که پدرش از او چیزی یاد گرفت. . .
زندگی ادامه داشت و این داستان نیز - انشاألله - ادامه دارد ..
یادداشت ها و وبگردی های محمد فرهمند