یادداشت هایی از جشن فارغ التحصیلی من
گراش یادداشت هایی از جشن فارغ التحصیلی من (سال ۸۳) گراش
توضیح : این پست ، مطلب جدیدی نیست و اون رو از آرشیو در آورده ام و اینجا گذاشته ام . باشد که رستگار شویم ...
ساعت 30/6 عصر : به سالن مراسم رسیدیم . یک خانم و یک آقا ، دعوت نامه ها را کنترل می کردند .
به داخل سالن رفتیم ، تبارک الله احسن الخالقین
سالن بزرگی بود . نور خوب ، صدا خوب ، تصویر بهتر !
پیش از ورود ما ، سرود ملی و قرآن اجرا شده بود . (ظاهرا" قرآن را آقای مهندس عالی – یکی از اساتید – قرائت کرده بودند .)
در هنگام ورود ما ، مهندس طالبی – مسوول بخش کامپیوتر – در حال ایراد سخنرانی بود . من که نفهمیدم چی گفت .
پس از ایشان ، مجری از آقایان زاهدی – رییس دانشگاه – و مهندس عالی برای اعطای لوح یادبود به دانشجویان دعوت کرد .
n مجری خیلی عالی بود هم صدا و هم تصویر
اسامی تعدادی از دانشجویان بترتیب حروف الفبا خوانده شد و ملت هم که انگار می خواستند جایزه نوبل فیزیک را دریافت کنند (!) با عجله و شتاب به سوی سن می رفتند . کلیه این لحظات ، با موزیک و تشویق حضار همراه بود .
ساعت 00/7 : با یک موزیک تند ( خانم گل آی خانم گل ....) همه بغض ترکاندند (بخصوص خانم ها) و احساسات پاکشان را یکجا خالی کردند ! : کف زدن ها -- هل هله کردن و....
ساعت 10/7 : نوبت به سخرانی آقای زاهدی رسید : ایشان ابتدا فارغ التحصیلی دانشجویان را به خودشان ، خانواده هایشان ، اساتید و جامعه ی علمی کشور (!!) تبریک و تسلیت گفتند . در میان صحبتهایش ، اسمی هم از کنتور آب و گاز بردند ولی نمی فهمم چرا ! صحبت هایش طولانی شده بود . به یک نکته ی جالب اشاره کرد : ملت اگر آب باشد شناگر ماهری هستند چه در زمینه های ارزشی و چه در زمینه های ضد ارزشی !!
ساعت 30/7 : سخرانی هنوز تمام نشده . بنظر میرسد آقای زاهدی تازه گرم کرده اند.خسته شده ایم .
ساعت 40/7 : سخنرانی تمام شد ، تشویق شد و رفت ولی دوباره برگشت و گفت صلوات بفرستید!
ساعت 45/7 : پذیرایی شروع شد : خامه ، آب میوه ٬ موز و ...
از جلو سالن شروع شد و حدودا" نیم ساعت بعد به ردیف ما رسیدند !
بعد از این اجرا ، نوبت به مسابقه رسید . خانم مجری گفت : از دختر خانوما هر کی پر دل و جرات تره بیاد بالا !! ( نمی دونستیم اون بالا می خوان چیکار کنن ؟! ) . هفت – هشت نفر آقا(!) و خانم پریدند بالا . ما که نفهمیدیم موضوع مسابقه چی بود ! ولی بهر حال ، از هشت نفر ، هفت نفر رو برنده اعلام کردند ! و نفر یه شاخه گل رز قرمز رو بهشون دادند و فرستادند پی کارشون .
نوبت به ادامه اهدای الواح (؟) یادبود رسید . باز هم خبری از اسم من نبود .
ساعت 30/8 : اسامی اساتید ، یکی یکی خوانده شد و هدایایی توسط آقای زاهدی به آنان اهدا شد : نوبت به استاد نجیب زاده که رسید سالن ترکید !
جناب آقای نجیب زاده
بعد ، طالبی ، زرگر پور ، سکوتی ، پرنیان ، عالی ( من به این مهندس عالی خیلی ارادت دارم !) ، قاسمی ، راست خدیو ، زینالی ، علیشیری (ما را کشت از بس که سر کلاس از خاطرات زندگی اش در آمریکا برایمان گفت ! ) ، دکتر شادلو و ....
آقای زاهدی باز هم میکروفون را گرفت و بدون مقدمه خاطره گفت ! (آن هم از زمان ششم ابتدایی !) . هر چه اصرار کرد که بچه ها ، مفهوم طنزش را بفهمند ملت نفهمیدند . هر چی قسم خورد هرچه اصرار کرد (!) باز هم به فهممان نرفت که نرفت !
بعد از آن ، ادامه ی اسامی دانشجوها خوانده شد . این بار اسم مرا هم خواندند . جانم بالا آمد تا از اون ته سالن خودم را به روی سن رساندم !
در این فرصت هم ، خانم مجری داشت با یک سری جفنگیات عریضه پر کن ٬ ملت را سرگرم می کرد : (( خدایا اگر ما این استادها را نداشتیم چکار می کردیم (!!) اگردانشگاه این امکانات را نمی داد ما چیکار می کردیم اگر .......)) .
به سر جایم برگشتم ، لوح یادبودم رو اشتباهی به من داده بودند : خانم موهبت فرهادی ! .
حوصله ی نوشتن ادامه ی این مطلب را ندارم (با عرض معذرت) . عکسها گویاترند :
دانشجویان در حال گرفتن امضای یادگاری از اساتید
شرکت دانشجویان در ضیافت شام دانشگاه
اگر فیلتر بود از اینجا نگاه کنید