گراش      وقتی زندگی شیرین تر می شود      گراش

 

 در این چند وقت ، یه سری اتفاقاتی برام افتاده که برام جالبه . البته بیشتر از این لحاظ جالبه که هموشون توی اردیبهشت ماه برام رخ داده :

  در آغازین روز های این ماه ، سایتم (http://www.farahmandfar.com) توسط یک گروه لیبیایی هک شد. صفحه ایندکس سایتم هم آمده : Get out of iraq ! تمام اطلاعاتم از بین رفته . هیچ بک آپی هم از اون ندارم . البته این وبلاگ هم بی نصیب نمونده و لوگو ، بیوگرافی ، عکسها و بعضی لینکها که در فضای سایت نگهداری می شد از دست رفته اند . آخه پدرتان خوب ، مادرتان خوب ،  ننه ام آمریکایی بوده ؟! بابام آمریکایی بوده ؟! .... آخه عراق رو چه به من ؟ ما داشتیم زندگی خودمون رو می کردیم ...  .

 از این شوک خارج نشده بودم که تقریبا" اوایل اردیبهشت  ، نیمه های شب ، توی خیابون اصلی یکی از شهرهای بزرگ ، یک گروه سه نفره از برادران اراذل و اوباش با تهدید و اسلحه ی خیلی سرد (!) مرا مورد لطف و عنایت خویش قرار دادند .

(توضیح ۱ - اون موقع هنوز طرح امنیت اجتماعی به اجرا در نیامده بود ! ۲ - سئوال : آخه پسر خوب ، نیمه های شب توی خیابون چیکار می کردی ؟   جواب : برای انجام کاری به اونجا رفته بودم و اتوبوسم دیر وقت به اونجا رسید ) . این عزیزان اوباش ، کلیه لوازم همراهم را بعنوان امانت با خودشان بردند : کیف سامسونت با متعلقات ، کیفک پولی شامل حدود ۵۰ هزار تومان وجه رایج مملکت ، کارت های اعتباری بانک های سپه و ملی ، هدفون گوشی موبایل و MP3 PLAYER  ، دسته کلید ، ساعت مچی و غیره . خواستند عینکم رو هم در بیاورند و ببرند که با کمی کار فرهنگی ، آنها را منصرف کردم . البته شانس اوردم که خیلی خوشکل نبودم و الا اونوقت کی جواب خانوادمو می داد ؟

این عکس  یک مقدار جنبه تزئینی دارد

   فردای آن روز ، آس و پاس به خاک وطن برگشتم و من تمام افتخار و خوشنودی ام این بود که آنها آنشب نتوانسته بودند گوشی نوکیایی که تازه خریده بودم را پیدا   کنند ! اما زهی خیال باطل ! ......

 در آخرین روز اردیبهشت ماه هم عزیزی دیگر ( البته این بار نه در شهری غریب بلکه در شهر خودم ) گوشی نوکیای محبوبم را ـ در فرصتی ـ با آنهمه فایل های شخصی ، از من به امانت بردند ! این یکی دیگه بد جوری حال منو خراب کرد .

 به جان سه تا بچه هام  ( هر چند که هنوز بچه ندارم و هنوز ازدواج هم نکرده ام !      (( البته مامانم بهم قول داده اگر بچه ی خوبی باشم و فیلم یانگوم رو نگاه نکنم ، سر سال برام زن بگیره  )) ) گیرش بیارم بد جوری حالشو می گیرم . ........ ( پسر ، تو که اینقدر خشن نبودی ؟ ) ................ ببخشید ، یه کم داغ کردم ، اجازه بدین یه لیوان آب خنک بخورم برمی گردم  ..................  خب می گفتم ،  طی این مدت بارها با گوشی ام تماس گرفته ام . ولی طرف ، فقط یک بار جواب منو داده . متن اولین و آخرین گفتگوی من و این عزیز بشرح ذیل می باشد :

 همشهریان عزیز ، متن زیر را به گویش محلی بخوانند . البته برای رفاه حال هموطنانم در خارج از کشور ، آنرا به عربی هم ترجمه کرده ام :

(( بعد از چند بار بوق ممتد و منقطع : ( من بعدٍ قلیلٍ بوق الممتد والمنقطع :)

من : الو سلام ، خوب هستید ؟ ( انا : السلام علیکم ورحمت اله ، کیف یخچده یا اَخی؟)

 

طرف : سلام بفرما    ( الطرف :  سلام اخی ، البفرما  ، الفرمایش ؟)

 

 من : ببخشید گوشیه من دست شماست ؟ 

( انا :   المعذرت ، هل گوشیونٌ متعلقٌ به انا فی یَده اَنتَ ؟ )

 

طرف : شما کی هستید ؟      ( الطرف :  ماذا اَنتَ یا اَخی ؟ )

 

من : من فلانی ام صاحب اون گوشی 

( انا :  اَنا محمد بن فرهمند بن آل پنهان ، صاحبُ ذالک الگوشیّ )

 

طرف : صاحبش هستی که باش و لی من اونو پیدا کردم (!!!) 

(الطرف : اَنتَ صاحبٌ فیکون (یعنی باش) ولکن آنا  وَجَدَ ذالک (ثلاثَ علامة التعجبةٌ ) )

 

من : درسته ولی شما اونو به من برگردونید من حتما" شیرینیشو در خدمتتون هستم ( و کمی هم پیاز داغش رو زیاد کردم  )

 ( انا : الصحیح ، الصحیح ، ولکن انتما ترجعون ذالک الگوشی ، انا حتمنن فی خدمتک ، الشیرینیة الخوشمزةٌ لآنتَ محفوظٌ  . (( و قلیلٌ پیاز داغها افزایشها : انتَ حبیبی ، انت نورٌ عینی ، انتَ لئوناردو دی کاپریوئی ، فقط انتَ ساکنٌ فی قلبی  و ...))   )

طرف : عجب ادمی هستی ! میگم من اونو پیدا کردم پس مال منه !!!

( الطرف النامَردٌ :  الزرشک ! انت عجب الآدمٌ  المشنگیه ! البیکاز (زیرا) انا قال وَجَدَ ، لهذا  دیسْ ایزْ مال انا !)

 

( انا قالَ فی قلبی : المشنگ ، کانَ هفت جد و الآبادکَ ) 

بوق مممممممممممممتد !؟  ( البوق الممممممممتد )   ))

زهی انصاف ! زهی عدالت ! بنازم رو ! دلم می خواهد سرم را محکم بکوبم به دیوار ! آخه این دیگه چجور مملکتیه ؟

 در این مدت خیلی سعی کردم باهاش تماس بگیرم ولی دیگه جواب نمیده . خطم رو هم هنوز قطع نکرده ام تا هنوز امکان ارتباطم با او باشه . از کلیه دوستانی که شماره موبایلمو دارند عاجزانه ! تقاضامندم تماس بگیرند ببینم اون لعنتی جوابتونو نمی ده ؟ اگر داد سعی کنید با کارهای فرهنگی نصیحتش کنید ! ....

 در حال حاضر در پایان اردیبهشت ماه ، کلیه لوازم سیار و جانبی من ، اعم از منقول و غیر منقول ! شامل موارد ذیل می باشد و لاغیر !  : یک دست پیراهن ، یک دست لباس زیر ، یک دست لباس خیلی زیر ، شلوار ، کفش و جوراب . البته هر یه ساعت یه نگاهی به داخل لباسام می کنم ببینم یه وقت خدای نکرده خودم رو نبرده باشند ؟!  . . .

 با همه ی این تفاصیل ، دوست دارم  داد بزنم :

                                       اردیبهشت دووووووستت دارم !