دادگاه نشریه ( قسمت اول )
گراش خداوند گر زحکمت ببندد دری زرحمت ببندد در دیگری (قسمت اول)
من مقدمه ی خاصی برای این مطلب به ذهنم نمی رسد . مدتهاست دوست دارم از شهرم گراش بنویسم . اما فکر کنم فعلا" هستند کسانی که از گراش می نویسند و خوب هم می نویسند . پس فعلا" بیخیال آن می شوم . بگذریم ..... . سالها پیش در عنفوان جوانی ! روزهای پر تنشی را پشت سر گذاشته ام . دوست نداشتم این موضوع را نبش قبر کنم اما خیلی ها می پرسند . پس بهتر دیدم بنویسم و واضح هم بنویسم . می پرسند قضیه ی سال 79 چه بود و چرا شما را گرفتند ؟ (!)
بایستی این توضیح را بدهم که اولا" کلمه ی " گرفتند" کلمه ی قشنگی نیست . ما فقط چند ساعتی را در خدمت عزیزان بودیم و بطور فیزیکی با هم گفتمان داشتیم ! البته آنها با ما گفتمان داشتند . ما فقط گوش می دادیم ! گفتمانشان هم همه اش فیزیکی نبود . کمی کار نرم افزاری هم قاطی اش می کردند ! اما آنچه مهم بود این بود که در جریان این گفتگوها ، نه سرمان به شیئی سخت برخورد کرد و نه شیئی سختی به سر ما خورد ! بهر حال خیلی خوش گذشت . جای شما خالی ! ( سئوال : فرهمند ، موضوع گفتمان هایتان چه بود ؟ جواب : اصولا" گفتگو هایمان حول محورهای زیر بود : بررسی تحولات لبنان پس از جنگ 33 روزه لبنان ! بررسی تاثیر کاهش برابری ارزش دلار در برابر یورو در اقتصاد ونزوئلا و بررسی تعیین میزان سهمیه سوخت آمبولانس ها ! ) . این یک . و اما دوما" :
جرم ما یک جرم مطبوعاتی یا بقول خودشان سیاسی بود و الا ما نه از دیوار کسی بالا رفته بودیم ، نه مال کسی را بالا کشیده بودیم ، نه مال کسی را پائین کشیده بودیم ، نه کلاه سر کسی گذاشته بودیم ، نه کار خلاف شرع کرده بودیم نه کار خلاف عفت ، عزت ، عشرت ، کلثوم و این جور جفنگیات . حالا قضیه اش چه بود ؟ : من از سال 77 بهمراه دوست همیشگی ام حسین همایون ، نشریه ای را چاپ و منتشر می کردیم و عزیزانی هم بعنوان " مزدور قلم بدست " در بخشهای تحریریه ، صفحه آرائی و ... با ما همکاری می کردند . بد نیست از یاران اصلی نشریه : محمد علی شاه محمدی ، اسماعیل فقیهی و دیگر دوستانم ( ؟ ) در اینجا نام ببرم .
در سال آخر فعالیت هایمان یعنی سال 79 ، ما در اوج پیشرفتمان قرار داشتیم و آماده ی یک جهش بودیم . فکر کنم نشریه ما اولین نشریه رنگی منطقه ( یا حتی استان فارس ) بود و در تهران هم چاپ می شد . تیراژ و فروش آن و حتی نرخ و درآمد آگهی هایمان در آن زمان حتی از خیلی از نشریات فعلی منطقه هم بیشتر بود . تا اینکه در آن سالها ترمز دستیمان را کشیدند . حکایت ما شبیه حکایت سر بریدن شیر های جنگل شده بود ! ...........
( ادامه این مطلب را در پست بعدی بخوانید )