گراش  گراش یادداشت های یک فرهمند  گراش         

 چند شبی هست که دارم هی پشت سر هم ، فرت و فرت ( fert o fert ) خواب پسر خاله ام را می بینم . دیشب هم خواب دیدم انگاری موهای سرش ریخته شده بود و داشت جیغ می زد !  آخه این شانسه ؟ بعده کلی گرفتاری و خستگی بری بخوابی آخرش هم خواب پسر خاله ی سبیل کلفتت رو ببینی . زهی شانس ، زهی عدالت ! البته خدائیش ، تا الآن تمامی خواب هایم مطابق قوانین جمهوری اسلامی و مورد تایید اداره ی ارشاد بوده اند .

                    

 پدر بزرگم (خدابیامرزی) همیشه می گفت : " اگر می خواهید از زندگی لذت ببرید کافیست کمی احمق باشید " . پشیمانم که چرا به حرف هایش توجه نکردم . می دانید ، از شما چه پنهان ، چندیست که تصمیم گرفته ام که بیخیال خیلی از چیز ها بشوم . شاید که رستگار شدم !

                   

           وای که چقدر همیشه از سر و صدای دیگران متنفر بودم

    به این نتیجه رسیده ام که اصلا" به من چه که پول نفت به کجا می رود ؟   به من چه که چه کسی لایه ی ازن را سوراخ کرده ؟ به من چه که انرژی هسته ای حق مسلم ما هست یا نیست ؟  به من چه که چرا  ارزش سهام بورس بورکینافاسو داره سقوط می کنه ؟ به من چه که چرا تورم هر روز داره بالا و بالاتر میره ؟ به من چه که چرا مصطفی کارگر دوباره بچه گیرش اومده ؟ به من چه که چرا همه چیز ، خر تو خر شده ؟ به من چه که شعور ، چیزه خوبیه ولی چرا خیلی ها ندارن ؟  

  آخه من هم بدبختی خودم رو دارم ، نمی تونم که هی لحظه به لحظه ، غصه ی این و اونو بخورم . می تونم ؟