نمایندگی مستضعفان با اعمال شاقه
مقدمتا: «از دفترچه خاطرات يك آدم مهم»، نام سلسله مطالبي است كه با استفاده از دفترچه خاطرات خيالي آدمهاي مهمي چون وزير، وكيل، ديپلمات، مدير، قاضي و... (ما بينهم!) تنظيم ميشود. پيشاپيش هرگونه عدم غرض در تشابه به اعمال و رفتار آدمهاي اين يادداشتها با شخصيتهاي واقعي، تكذيب ميشود!
*****
امروز صبح، مجلس خيلي خستهكننده بود. داشتند بودجه تصويب ميكردند و با دكتر، حسابي صحبتمان گل انداخته بود. هر دو تايمان مصمم بوديم كه بايد سال آينده سال ارزاني باشد و فراواني و حذف بيكاري و اعتياد و از اين جور چيزها. چند تاي ديگر از برادران و يكي دو تا خواهر هم دور صندليهاي ما جمع و وارد بحث شدند و همگي با ما همعقيده بودند. خيلي خوشحال شديم از اينكه «الحمدلله» اكثريت مجلس با ما همعقيده است و سال آينده، سال ارزاني و رفاه خواهد بود. اگر بدگويي پشت سر مرده، كراهت نداشت ميگفتم، خدا لعنت كند آنها را كه هيچوقت نميخواستند ارزاني و فراواني باشد و بيكاري و فحشا و اعتياد و آن جور چيزها نباشد. آدم بايد خيلي نامرد باشد كه با رأي مردم بيايد مجلس، آنوقت از تصويب قوانيني كه منجر به خوشبختي مستضعفان ميشود، خودداري كند. مگر چقدر زحمت دارد؟ خدا به سر شاهد است به اندازه يك قعود و قيام و دست بالا بردن و حداكثر رأي در گلدان انداختن. همين امروز كه من و دكتر و چند تا نماينده ديگر داشتيم حرف ميزديم و دردل ميكرديم و (بعد كه خواهران رفتند) جك ميگفتيم، ده بار از اين كارها كرديم و هيچ زحمتي هم نداشت. البته يكي دو نفر همهاش ممتنع رأي دادند و ميگفتند ما كه نميدانيم دارند چي تصويب ميكنند، پس احتياطا بايد ممتنع رأي بدهيم، اما من از اين محافظهكاريها خوشم نميآيد. از دكتر پرسيدم و مثل او رأي دادم تا ارزاني بشود.ا لبته ايشان خيلي هم بيشتر از من نميداند و «انشاءالله» من هم كه دكتر بشوم، آن وقت عقلا و شرعا، خودم ميتوانم رأي بدهم و به بقيه هم بگويم چطور رأي بدهند. دكتر گفته است، همهاش يك سال هم طول نميكشد. با دوستان مشورت كرديم، اجماع داشتند كه دكتري اقتصاد، بيشتر به من ميآيد!
البته فهم و سواد به مدرك نيست. اين دكتر ما اگر اين مدرك را هم نميداشت، خيلي چيزفهم بود. اصلا سرش توي حساب است. همين چند وقت پيش، كه از قول حاجي خبر آوردند، بازار موبايل با آن قرارداد كذايي خراب خواهد شد و همه ما را حالي كردند كه آن قرارداد، خيلي براي امنيت ملي خطرناك است! هم زير بار خفت آن قرارداد ننگين نرفتيم، هم بازار نجات پيدا كرد. زبانم لال اگر حاجي ضرر ميكرد، خيلي منافع ملي ما ضربه ميخورد!
تعريف از خود نباشد من هم خيلي ميفهمم؛ چه دكتر باشم، چه نباشم. يعني اگر خدا آن نوري كه به ما انداخته به دل هر كس بتاباند، خيلي چيزها را ميفهمد. الان به كمك همان براي من «اظهرُ مِنَ الخورشيد» است كه قيمت بنزين بايد بيايد پايين، كوپني هم نبايد بشود؛ دلار هم يك ريال نبايد گران بشود؛ يك ريال هم از صندوق ذخيره ارزي ـ كه براي روز مبادا و مصارف خيلي مهم نهادهاي خودي ماست ـ نبايد برداشته بشود؛ دولت هم حق ندارد به بهانه كمبود درآمد، برق و آب و تلفن و موبايل اين مردم بيچاره را گران كند و خون مستضعفان را در شيشه؛ حقوقها هم بايد بالا برود. اصلا مگر دولت، بنگاه معاملات ملكي عباسآقا يا فروشگاه شهروند است كه هي به فكر صنّار سه شاهي اين طرف و آن طرف كردن باشد؟ دولت آمده تا گراني و فحشا و بيحجابي را نابود كند يا از جيب اين مردم بدبخت به بهانههاي مختلف، پول كف برود؟
دم دماي ناهار بود كه آن آقاي سبزهاي كه ميگويند، پيش از نمايندگي، استاد دانشگاه بوده، پيشنهاد داد كه يك فراكسيون تأسيس كنيم. حاجآقاي سمت راستي، خيلي استقبال كرد و فيالفور گفت: «مبارك باشد». من به دكتر نگاه كردم، ديدم خيلي در بحر تفكر فرو رفته. دكتر گفت: برادرها، هر كدام از ما، رئيس يك يا دو فراكسيون ديگر هم هستيم و در هفت، هشت فراكسيون هم كه عضويت داريم. آخر فراكسيون چه چيزي تأسيس كنيم كه قبلا تأسيس نشده باشد و گذشته از آن، رئيس فراكسيون كي باشد؟ شكر خدا، از صدقهسري همان نور، همگي زيرك بوده و هستيم و منظور دكتر را گرفتيم و در نتيجه يكصدا گفتيم رياست با شما. دكتر كمي فروتني كرد و بعد گفت: چون تكليف ميكنيد، قبول ميكنم و بقيه مشكلات را هم پس از وقت ناهار و نماز، حل ميكنيم.
بعد از جلسه صبح نميدانم چطور چند تا اربابرجوع سمج توانستند خودشان را به من برسانند. يك نفر به اين حراست حالي كند كه دايما با اينجور مسائل، وقت نمايندهاي را كه تمام فكر و ذكرش، حل مشكلات ملت و دولت است، اشغال نكند. هفت، هشت نفري ميشدند. يكي را از كار بيرونش كرده بودند، يكي ميگفت: بيمه، حقش را خورده، يكي به نمايندگي از كارگران فلان جا بود، يكي ميگفت، جانباز است، يكي ميگفت، پسرش بيگناه زندان است... خلاصه مكافاتي بود. يك دسته از توصيهنامههايي را كه با راهنمايي يكي از وكلاي كاركشته تهيه كرده بودم درآوردم، فورا جاي مقام مخاطب و توصيهشونده را پر كردم و دادم دستشان. همگي خوشحال شدند و كلي دعا كردند. با اين حال، ده دقيقه از وقت نازنينم تلف شد. عيبي ندارد.
ناهار خيلي افتضاح بود. ماشين بد، حق مسكن كم، حقوق ناچيز، سفر خارجي بدون خانواده، سفر داخلي محدود، اربابرجوع زياد، اين هم از ناهار. نمايندگي آنقدرها هم لطفي ندارد، با اين حال راضي هستيم به رضاي خدا. ساختمان مجلس هم آنقدرها تعريفي ندارد و بر اثر باران، سقف آن به چكه كردن ميافتد. هر روز ساعتي نيست كه با دوستان سر اين مسئله گفتوگو نكنيم. همان موكتهاي افتضاحش چند ماه فكر و ذهن ما را مشغول كرده بود، ولي چارهاي هم نيست «مرد بايد در كشاكش دهر، سنگ زيرين آسياب باشد».
بعدازظهر تمام وقتمان به رتقوفتق امور فراكسيون جديد گذشت. دكتر خيلي جوگير شده بود. هر فراكسيوني را كه راه مياندازد، تا مدتي يا به عبارت بهتر، تا تشكيل فراكسيون بعدي، همينجور است. فرمايش فرمودند كه اولا؛ تندروي نباشد كه مثل ماجراي اتمي گوشمان را بكشند و مجبور شويم، فتيله را پايين بكشيم و ثانيا؛ دستكم سر مسائل مهمي مثل رأي اعتماد و اينجور چيزها با هم هماهنگ باشيم و آنطور نشود كه سر رأي اعتماد به وزير قبلي، رئيس يك فراكسيون يك جور رأي بدهد، اعضا جور ديگر.
آقاي سبزه گفت: مزه فراكسيون به همين چيزهاست دكتر! شير بي يال و دم و اشكم كه ديد؟ همه زديم زير خنده. حاجآقا گفت: «مبارك باشد».