مروری بر یک خاطره )2(
اصلا" حسش نیست چیزی بنویسم . نه شوقی ، نه ذوقی ، نه تمرکزی ، نه هنری ! هیچچی . بهتره دیگه به این وضعیت عادت کنم . فعلا" توجه شما را به یک یادداشتِ تکراری ولی خاطره انگیز جلب می کنم . این یادداشت ، مربوط به حادثه ی ترورریستی (!) است که اردیبهشت ماهِ سالِ ۸۶ در یکی از شهرهای این مملکت برایم اتفاق افتاد . ( مجددا" یادآوری می نمایم که این یادداشت تکراریست و از آرشیوم نقل شده است . پس گیر ندهید لطفا" ) :
************************************************
تقریبا" اوایل اردیبهشت ماه سال ۸۶ ، نیمه های شب ، توی خیابون اصلی یکی از شهرهای بزرگ ، یک گروهِ سه نفره از برادران اراذل و اوباش با تهدید و اسلحه ی خیلی سرد (!) مرا مورد لطف و عنایت خویش قرار دادند .(سئوال : آخه پسر خوب ، نیمه های شب توی خیابون چیکار می کردی ؟ جواب : برای انجام انتخاب واحد دانشگاهم به اونجا رفته بودم و اتوبوسم دیر وقت رسید ) . این عزیزان اوباش ، کلیه لوازم همراهم را بعنوان امانت با خودشان بردند : کیف سامسونت با متعلقات ، کیفک پولی شامل حدود ۳۵۰ هزار تومان وجه رایج مملکت ، کارت های اعتباری بانک های سپه و ملی ، هدفون و MP3 PLAYER ، دسته کلید ، ساعت مچی و غیره . خواستند عینکم رو هم در بیاورند و ببرند که با کمی کار فرهنگی ، آنها را منصرف کردم . البته شانس اوردم که خیلی خوشکل نبودم و الا اونوقت جواب خانوادم رو کی می داد ؟
این عکس ، تزئینی است و هیچ ربطی به من ندارد
فردای آن روز ، آس و پاس به خاک وطن برگشتم و من تمام افتخار و خوشنودی ام این بود که سارقان ، آنشب نتوانسته بودند گوشی نوکیایی را که تازه خریده بودم پیدا کنند ! اما زهی خیال باطل ! ......